این کتاب رو باید سالها پیش میخوندم، یعنی میخواستم ولی نمیشد. الان هم نمیشه. در واقع دارم نشخوارش میکنم. با مفاهیم اولیه ش آشنا بودم اما هر چی جلوتر میره برام سنگینتر میشه. هر خطی که میخونم هزاران حس و تجربه تو سلولهای مغزم به تلاطم میافته. گاهی برمیگردم و دوباره میخونم. دیروز رسیدم به دوقطبی شیدایی-افسردگی. قبل از شروع این فصل حس بچه خشکی رو داشتم که سر ظهر تابستون میخواد بپره تو حوض: پر بودم از شوق و دلهره. فصل که تموم شد دلم گرفته بود. انگار مامانم از خواب ظهرش پریده  و با دعوا و نفرین از تو آب کشیده بودم بیرون: خیس و خسته و کتک خورده. دیشب قبل از خواب هنوز داشتم مطلب رو نشخوار میکردم. نیمه شب از خواب پریدم و افکارم کامل شده بود.حالا میدونم چطور خطوط این فصل رو زندگی کرده ام و برای رهایی ازش با خودم جنگیده ام. 

میخوام فصل بعدو شروع کنم ولی مطمئن نیستم آماده باشم. 


مشخصات

تبلیغات

محل تبلیغات شما
محل تبلیغات شما محل تبلیغات شما

آخرین وبلاگ ها

برترین جستجو ها

آخرین جستجو ها

گلبن یاس نور هدایت منابع دکتری مدیریت موسسه آموزشی نیک اندیشان Lisa Melody نویسندگی